حضرت امام خامنه ای (حفظه الله): خوارج که مدّعی اسلام بودند و در مقابل امیرالمؤمنین که میزان حقیقی اسلام بود، ایستاده بودند، در مقابل اینها و کجرویهای اینها و کجفهمیهای اینها، امیرالمؤمنین در نهایت استحکام و صلابت ایستاد. از یک طرف، یکچنین صلابتی را انسان از این انسان والا و ولیّ بزرگ خدا مشاهده میکند.
امّا از طرفی هم در مقابل ضعفا، در مقابل مستضعفان آنچنان رقّتی، آنچنان لطافتی، آنچنان صفائی از امیرالمؤمنین دیده میشود که انسان متحیّر میماند. داستان رفتن به خانهی آن همسر شهیدی که یتیمانی دارد -بهصورت ناشناس- و رفتن کنار تنور و نان پختن برای آنها و سرگرم کردن کودکان آنها، داستان معروفی است و شنیدهاید؛(۱) انسان حیرت میکند از اینهمه لطافت! یا در ماجرای حملهی به استان انبار عراق که اشرارِ سپاهیان شام حمله کردند و استاندار امیرالمؤمنین را به قتل رساندند و به خانههای مردم حمله کردند، کودکان را کشتند، زنها را تهدید کردند، امیرالمؤمنین میفرماید که «فَلَو اَنَّ امرَأً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هٰذا اَسَفاً ما کانَ بِهِ مَلوما»؛(۲) انسان مسلمان از اینکه بشنود بیگانگان به خانهی مردمِ بیدفاع حمله کردهاند و زیورها و زینتهای زنان را از آنها گرفتهاند، اگر از غصّه و از تأسّف بمیرد، او را ملامت و سرزنش نباید کرد؛ یعنی شایسته است. ببینید؛ نسبت به دفاع از حقوق ضعفا یکچنین احساس عجیب و شگفتآوری را انسان از امیرالمؤمنین مشاهده میکند! این دو خصوصیّت متضاد در امیرالمؤمنین.
۱۳۹۷/۰۳/۱۴
منابع:
(۱)مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۵
على علیه السلام ، زنى را دید که مشک آبى بر دوش دارد . مشک را از او گرفت و تا خانه اش بُرد . آن گاه از احوالش پرسید . زن گفت : على بن ابى طالب ، شوهرم را به یکى از مناطق مرزى فرستاد . او کشته شد و کودکانى یتیم برایم به جاى گذاشت . چیزى ندارم و نیاز ، مرا به کلفتى مردم ، وا داشته است . على علیه السلام بازگشت و آن شب را تا صبح ، مضطرب بود . هنگامى که صبح شد ، زنبیلى غذا به دوش گرفت . برخى گفتند : بگذار به جاى تو بر دوش کشیم . فرمود : «چه کسى روز قیامت ، گناه مرا بر دوش مى کشد؟» . سپس به درِ خانه آمد و در را کوبید . زن گفت کیستى؟ فرمود : «بنده اى که دیروز ، مشک آبت را به دوش کشید . در را باز کن . غذایى براى کودکان ، همراه من است» . زن گفت : خدا از تو خشنود باشد و میان من و على بن ابى طالب ، داورى کند! سپس داخل خانه شد و فرمود «دوست مى دارم ثوابى به دست آورم . تو خمیر مى کنى و نان مى پزى یا کودکان را سرگرم مى کنى تا من نان بپزم؟» . زن گفت : من به پختن نان ، آگاه تر و بر آن ، توانمندترم . تو با کودکان باش و آنان را سرگرم کن ، تا از پختن نان ، فارغ شوم . زن به سوى آردها رفت و آنها را خمیر کرد و على علیه السلام به سوى گوشت رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و دیگر خوراکى ها ، لقمه به دهان کودکان مى گذاشت ، و هرگاه کودکان ، لقمه اى مى خوردند ، به آنها مى گفت : «فرزندم! على بن ابى طالب را حلال کن به خاطر آنچه بر تو گذشته است» . وقتى زن ، آرد را خمیر کرد ، گفت اى بنده خدا! تنور را روشن کن . على علیه السلام ، شتابان ، براى روشن کردنش حرکت کرد . وقتى شعله ورش ساخت و به صورتش برخورد کرد ، گفت : «اى على! بچش . این است کیفر کسى که بیوه زنان و یتیمان را رها سازد» . زنى [ دیگر] که على علیه السلام را مى شناخت ، او را دید و گفت : واى بر تو اى زن! این ، امیر مؤمنان است . راوى گوید : زن ، با شتاب مى گفت : شرمنده ات هستم ، اى امیر مؤمنان! فرمود : «من شرمنده تو هستم ، اى بنده خدا! از آن رو که درباره ات کوتاهى کرده ام»
(۲) خطبه ۲۷: از خطبه های آن حضرت در نکوهش افراد در نرفتن به جهاد
پس از حمد خدا، جهاد درى است از درهاى بهشت، که خداوند آن را به روى اولیاء خاصّ خود گشوده، جهاد جامه پرهیزگارى، زره استوار، و سپر مطمئن خداست. هر کس آن را از باب بىاعتنایى ترک کند خداوند بر او جامه ذلت بپوشاند، و غرق بلا نماید، و به ذلّت و خوارى و پستى گرفتار آید، بر دلش پردههاى بىعقلى زده شود، و در برابر ضایع کردن جهاد حق از او گرفته شود، و محکوم به ذلت و خوارى، و محروم از انصاف گردد. بدانید که من شب و روز و نهان و آشکار، شما را به جنگ این قوم دعوت کردم، به شما گفتم که با اینان بجنگید پیش از اینکه با شما بجنگند، به خدا قسم هیچ ملّتى در خانهاش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد. اما شما مسئولیت جهاد را به یکدیگر حواله کردید و به یارى یکدیگر بر نخاستید تا دشمن از هر سو بر شما تاخت، و شهرها را از دست شما گرفت. این مرد غامدى است که لشکرش به انبار وارد شد، حسّان بن حسّان بکرى را کشت، و مرز بانان شما را از جاى خود راند. به من خبر رسیده مهاجمى از آنان بر زن مسلمان و زن در پناه اسلام تاخته و خلخال و دستنبد و گردن بند و گوشواره او را به یغما برده، و آن بینوا در برابر آن غارتگر جز کلمه استرجاع و طلب دلسوزى راهى نداشته، آن گاه این غارتگران با غنیمت بسیار باز گشته، در حالى که یک نفر از آنها زخمى نشده. و احدى از آنان به قتل نرسیده. اگر بعد از این حادثه مسلمانى از غصه بمیرد جاى ملامت نیست، بلکه مرگ او در نظر من شایسته است. عجبا عجبا به خدا سوگند که اجتماع اینان بر باطلشان، و پراکندگى شما از حقّتان دل را مىمیراند، و باعث جلب غم و غصه است. رویتان زشت و قلبتان غرق غم باد که خود را هدف تیر دشمن قرار دادید، آنان شما را غارت کردند و شما چیزى به دست نیاوردید، جنگیدند ولى شما نجنگیدید، خدا را معصیت مىکنند و شما خشنودید. در تابستان شما را دعوت به جهاد آنان مىکنم گویید: هوا گرم است، مهلت ده تا گرما برود. و در زمستان شما را مىخوانم گویید: هوا سرد است، مهلت ده تا سرما بنشیند. همه این بهانهها براى فرار از گرما و سرماست. شما که از گرما و سرما مىگریزید پس به خدا سوگند از شمشیر گریزانتر خواهید بود. اى نامردان مرد نما، دارندگان رؤیاهاى کودکانه، و عقلهایى به اندازه عقل زنان حجله نشین، اى کاش شما را ندیده بودم و نمىشناختم. به خدا قسم حاصل شناختن شما پشیمانى و غم و غصه است. خدا شما را بکشد، که دلم را پر از خون کردید، و سینهام را مالامال خشم نمودید، و پى در پى جرعه اندوه به کامم ریختید، و تدبیرم را به نافرمانى و ترک یارى تباه کردید، تا جایى که قریش گفت: پسر ابو طالب شجاع است ولى دانش جنگیدن ندارد. خدا پدرانشان را جزا دهد، آیا هیچ کدام آنان کوشش و تجربه مرا در جنگ داشته و پیشقدمیش از من بیشتر بوده هنوز به سن بیست سالگى نرسیده بودم که آماده جنگ شدم، اکنون عمرم از شصت گذشته، ولى براى کسى که اطاعت نشود تدبیرى نیست