حمید بابایی نویسنده کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» میگوید مردم اطلاع درستی از فعالیت جهادی طلبهها ندارند اما شاید اینکتاب بهواسطه تخیلینبودنش نگاه واقعگرایانهای در اینباره ایجاد کند.
کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ»، روایتی دراماتیک از حضور جهادی طلاب مدرسه علمیه حضرت بقیهالله الاعظم تهران در حادثه زلزله سرپل ذهاب در سال ۱۳۹۶ است. حضوری که سرشار از غافلگیریها و کشمکش هاست و تجربهای ارزشمند از یک تعامل دوسویه بین جهادگران طلبه و مردم رنج دیده منطقه را فراهم آورده است.
این روایت با الهام از سبک مستندنگاریهای خانم سوتلانا الکسویچ نگاشته شده که ژانر «رمان جمعی» یا «رمان۔ سند» نامیده میشود. در این سبک از روایت، مجموعه خاطرات و گفت وگوها و مشاهدات و اسنادی که نویسنده جمع آوری کرده در قالب یک خط سیر دراماتیک روایت میشود و واقعیت و خیال در هم میآمیزد. روایت حاضر البته تفاوتهای مهمی با سبک خانم الکسویچ دارد و نویسنده سعی کرده به مؤلفههای داستان پایبند بماند و اسناد واقعی را در متن داستان و به مثابه جزئی از آن روایت کند.
* چگونگی نحوه نگارش این کتاب؟
حمید بابایی میگوید: بعد از تماس احمد بطایی با من و پیشنهاد نگارش این کتاب تصمیم به شروع تحقیق گرفتم، بعد از تحقیق موضوع به نظرم جذاب بود و کار را شروع کردم. خب تصویری که عموماً از طلبهها داریم با این اثر متفاوت است؛ به نظرم کسانی که میخواهند به حوزه بروند و طلبه شوند باید این کتاب را مطالعه کنند از این منظر که عبادت به جز خدمت خلق نیست؛ شما نباید به واسطه ملبس بودن احساس کنید تافته جدا بافتهاید. ما این مشکل را در برخی افراد داریم که خودشان را خیلی با فاصله میبینند، مخصوصاً با جامعه مدرن ما ارتباطی ندارند و چه بسا نمیتوانند ارتباطی هم بگیرند، چون شناختی ندارند.
البته طلبههای جدید خیلی فضای متفاوتتری دارند. شاید این فضا باید به سنت قدیم برگردد مثلاً بسیاری از حوزویان در قدیم در بازار کار میکردند، چاه کنی میکردند و سواد علمی حوزوی خودشان را هم داشتند، در صورتی که فعالیت و کار کسر شأنی برای لباس روحانیت نیست. در صحبت با طلبههای این کار، این نگاه برای من جذاب بود. یکی از آنها میگفت به واسطه این فعالیت من گچکار حرفهای شدم.
* چرایی انتخاب سبک الکسویچ برای نگارش این کتاب؟
الکسویچ را یکی از دوستانم معرفی کرد. وقتی به یکی از دوستان گفتم میخواهم یک کار تاریخ شفاهی انجام دهم از من پرسید الکسویچ خواندی؟ گفتم نه. کتاب «جنگ، چهره زنانه ندارد» را تورق کرده بودم، ولی نخوانده بودم. من کار دیگری از این نویسنده درباره تاریخ شوروی خواندم، حیرت کردم و خوشم آمد. تصمیم گرفتم این سبک را کار کنم، از طرفی با احمد بطحائی هم که صحبت کردم، گفت بیا و ماکاندو (شهر تخیلی در کتاب صدسال تنهایی مارکز) خودت را بساز.
روستای کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» هم هست و هم نیست، به بیان دیگر این روستا همان «ماکاندو» من است. روستایی که در رمان وجود دارد با روستای واقعی تفاوت دارد و مستند صرف نیست و پس از نگارش فصل اول از آنجایی که روایت شفاهی را دوست نداشتم تصمیم گرفتم کار خودم را پیش ببرم.
* نظر حمید بابایی درباره اینکه این کتاب به نوعی در دسته کتابهای روایت پیشرفت قرار میگیرد و از آنجایی که رسیدن به یک سبک یا چند سبک در روایت پیشرفت یک مسئله جدی و مهم است و به نظر میرسد نباید به صرف پیاده کردن چند مصاحبه اکتفا کنیم و از طرفی در این کتاب نیز با یک سبک جدید مواجهه هستیم:
دلیل عدم انجام چنینکاری از طرف نویسندگان این است که افراد به خودشان زحمت نمیدهند اینگونه بنویسند چراکه دردسرهای خودش را دارد؛ محدودیتهای بیرونی نیز مشکلات را چندین برابر میکند برای مثال بسیاری از شوخیها و ماجراهای طنزی در کتاب وجود داشت که من قصد داشتم با نگارش آنها زهر و تلخی داستان را بگیرم اما اجازه گنجاندن آن را نداشتم.
من قصد داشتم از شعار دادن در کتاب جلوگیری کنم و برای همین این سبک را برای نگارش انتخاب کردم، البته باید گفت این سبک برای ما نبوده و در انحصار خانم اکسویچ است. به نظر من، ما داستان نویسی را از غرب آموختیم و باید بیاموزیم. تاریخ شفاهی هم باید از آنها بیاموزیم چراکه نگارش روایت شفاهی به این آسانی نیست. برای مثال زمانی که شما خاطرات یک رزمنده از زبان خودش یا خانوادهاش صرفاً پیاده میکنید، مخاطب نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند و نسبت به این نوع کار نگاه منفی پیدا میکند.
قصد داشتم از شعار دادن در کتاب جلوگیری کنم و برای همین این سبک را برای نگارش انتخاب کردم، البته باید گفت این سبک برای ما نبوده و در انحصار خانم اکسویچ است. به نظر من، ما داستان نویسی را از غرب آموختیم و باید بیاموزیم. تاریخ شفاهی هم باید از آنها بیاموزیم چراکه نگارش روایت شفاهی به این آسانی نیستمن سعی کردم در این کتاب شخصیت سازی کنم. وقتی شخصیتها کنار هم قرار میگیرند اصطلاحاً جهان کتاب شکل میگیرد و با کاری که پیاده سازی صرفاً چند مصاحبه باشد متفاوت است. در بعضی دیگر از قسمتهای کتاب نیز با سه طلبه گفتگو کرده بودم که به تنهایی نمیشد شخصیت و روایتی از آن مصاحبهها ساخت ولی در کنار هم کامل و جذاب میشدند. به طور کلی تلاش کردم در این کتاب روح تاریخ شفاهی قرار بگیرد.
* چرایی علت نامگذاری کتاب به رودخانه ماهی و نهنگ، با توجه به اینکه این کتاب روایت زلزله است ولی اسم کتاب بیشتر به روایت سیل مرتبط است:
اسم کتاب پیشنهاد احمد بطحائی بود. حدود ده اسم نوشته بودم که هیچکدام برای خودم هم جذاب و راضی کننده نبود. اما نام فعلی کتاب صرفاً از همان جمله «بی بی» در متن کتاب گرفته شده است.
* بازخورد مخاطبان نسبت به این کتاب:
من درباره این کار واکنشهای متفاوتی گرفتم؛ متأسفانه این کتاب آن طور که باید و شاید رسانهای نشد و علی رغم اینکه با فضای رسانهای نیز ارتباط دارم اما همچنان مهجور مانده است.
* ایجاد تغییر در زاویه دید مخاطبان نسبت به جامعه روحانیت پس از مطالعه این کتاب:
مخاطبان برای سرگرمی میتوانند این کتاب را بخوانند. حقیقت این است که مردم ما اطلاع درستی از طلبهها ندارند. شاید این کتاب نگاهی واقع گرایانه به این مساله به وجود بیاورد. چون واقعاً یک عده طلبه رفتهاند و در سرپل ذهاب بدون چشم داشت کارگری کرده و خانه مردم را ساختهاند.
* فصل ۱۴، یک گزارش از کل ماجرا است:
نمیتوانستم حاج آقای اخوان را حذف کنم. من سفارش رو بد نمیدانم، چراکه کار خودم را پیش بردم حتی بسیاری از افراد گله داشتند که چرا همه چیز را بازگو کردم. طبیعی است که وقتی مشکلات زیادی پیش میآید این سوال وجود دارد که «آیا خدا ما را می بیند؟» این یک سوال بنیادی است. واقعاً این سوال پیش میآید که این بلاها چرا سر من میآید؟ به بیان دیگر فرد دچار بحران فکری جدی میشود که خدا چه کار میکند که این بلاها سر من میآید؟
در این کتاب ما شاهد ماجرای آمدن زلزله و عدم امدادرسانی هستیم و پس از آن هم از بین رفتن اندک چیزی که باقی مانده؛ اگر این سوالات در پس زمینه ذهنی مخاطب به وجود نمیآمد کار طلبهها معنایی نداشت.
* در این کتاب ما با روایت زلزله روبرو هستیم که در ذات خود خرابی، ویرانی و تلخی دارد، اما این اثر یک روایت تلخ نیست:
رگههای طنز و شخصیت غلام و عمو رحمت و اتفاقات بانمکی که روایت شده است به همین خاطر در کتاب آمده. گرچه در فصلهایی اوج سختی و بلایی که سر این مردم آمده است را روایت کردم تا کسی که در تهران نشسته حس کند این مردم چه سختیهایی را از سر گذراندهاند، ولی در نظر داشتم که مردم را تحقیر و تخریب نکنم. و همین طور تلاش کردم که نور امید را در اوج سختیها نشان بدهم و این فصلها به لحاظ فنی هم پیچیده ساخته شدهاند.
* چگونگی جمعآوری روایتهای مردم روستا:
یک فیلم مستند از روستا دیدم که بیشترین نقش را در شکل گیری فضای ذهنی ام نسبت به روستا داشت و سفری که خودم به کرمانشاه رفته بودم و تصویری که از معاشرت با مردم در ذهنم شکل گرفته بود به نگارش کتاب کمک کرد.