نمی‌خواهم ذلت درخواست را در صورتش ببینم

یسع بن حمزه گفت: در محضر حضرت رضا علیه‌السلام بودم که مردى وارد شد و گفت: السلام علیک یابن رسول ‏الله!

سپس گفت: از حج برگشته و اندوخته‌‏ام را گم کرده‌ام، مرا به وطنم برسان، چون رسیدم آنچه به من دادى برایت صدقه مى‌‏دهم.

فرمود: بنشین، خدا تو را بیامرزد!

چون مردم متفرق شدند، من و دو نفر دیگر ماندیم. فرمود: آیا اذن مى‌‏دهید به اندرون بروم؟

آنگاه برخاست و داخل حجره شد و در را بست و از بالاى در دستش را بیرون آورد، فرمود: کجاست آن مرد خراسانى؟ گفت: منم. فرمود: این دویست دینار را بگیر و در حوائج خود خرج کن و از طرف من هم صدقه نده، برو که من تو را نبینم و تو مرا نبینى. بعد بیرون آمد.

سلیمان جعفرى گفت: فدایت شوم، چرا صورت خود را از آن مرد پوشیدى؟

فرمود: از ترس آنکه با قضاى حاجتش ذلّت سؤال را در صورت او ببینم.

عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۹.
به نقل از از کتاب به یاد بضعه‌ی خاتم، آیت الله العظمی وحید خراسانی.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *