از آن جهادیهای تیر بود؛ همانها که چهرهشان همیشه برافروخته است و چشمهایشان همیشه سرخ! دست خودش هم نبود، در روزهایی که تلخترین اتفاقات یکی پس از دیگری میافتند و بغض گلوی مومنین را رها نمیکند حال یک عالم وارسته و متّقی چطور میتواند باشد؟ نجف -قلب تپنده فقاهت آن روز- صحنه لشکرکشی آشکار حزب شیطان شده بود و علناً در پیشگاه مولی الموحّدین (ع) شعارهای کمونیستی داده میشد. همه اینها قلب سیّد را به درد میآورد.
تا سال ۱۳۳۷ هجری شمسی که حساب کنیم کم کم یک دهه از نهضت نوپای اسلامی به رهبری علمای نجف گذشته بود و او هم اتّفاقاً حضور پررنگی در آن داشت، امّا دربرابر یک هجمه سازماندهی شده و همه جانبه از داخل و خارج، سازمان منسجم و قابل قبولی نداشت.
در میان روزهای آشفته آن سال و هویّت زنده حوزهای که پیش چشم همه سرکوب و خفه میشد، درست در روز میلاد بزرگ اختر آسمان ولایت، بیانیه تاسیس نخستین تشکیلات جهادی-تبیینی طلاب صادر شد؛ آن هم با حضور عالیترین تراز علما و مراجع. «جماعه العلماء» به وضوح در پی یک اقدام همه جانبه جهادی برای احیا و نوسازی آموزش و تبلیغ عقیده اسلامی بود و سیّد هم که چنین فرصتی را از خدا میخواست وقف جماعت شد. از آن سالها حجمِ فوقالعاده کاری که باقی مانده گواه نبوغ و همّت اوست؛ از چند مدرسه اسلامی دخترانه که با کمک خواهرش تاسیس کرده بود تا طرحهای ابتکاری مثل تبلیغ چهره به چهره، انبوهی از ایده و راهکار آماده میکرد و در اختیار دیگران قرار میداد. ایدههایی که صِرف حرف نبودند و خودش هم پای اجرایشان ایستاده بود. اندکی بعد جهادگران حوزه نجف ده مدرسه در مقاطع گوناگون تحصیلی (ابتدایی، راهنمایی و متوسطه) در بغداد و بصره و حلّه و نعمانیه ساخته بودند و دانشکده اصول الدین در بغداد را هم افتتاح کردند. «ید الله» که همیشه «مع الجماعه» است، جماعه العلماء هم که دیگر به طور خاص! نجف اصلاً شبیه به ماههای قبل نبود؛ دست قدرت خدا آشکار شده بود، طراوت به فضای حوزه بازگشته بود و طلبه جوان احساس امید و هویّت میکرد.
«الاضواء الاسلامیه» را شاید بتوان نخستین تجربه تحریر جهادی نشریه در حوزه دانست. نشریه جماعت -که چون مجوز نداشت به اسم داخلی حوزه نجف- هر دو هفته یک بار چاپ میشد و در سراسر جهان هم اشتراک سالیانه ارائه میداد! جلد خوش آب و رنگی داشت، با یک طراحی کاملاً زیبا و به روز. سردبیرش هم خود سیّد بود؛ سماحه آیتالله السید محمدباقر الصدر! این از همان ایدههایی بود که خودش اجرا کرده بود؛ یک رویش روشن…
موضوعات را که مرور میکنی دردمند بودن نویسنده تویش پیداست؛ روشنفکرانه و از سر شکم سیری نیست، بودجه فرهنگی در کار نیست که خرجش بشود، سردبیرش ننشسته فقط آقایی کند. رو زدهاند و آبرو خرج کردهاند که بشود خرج کاغذ و چاپ، تازه به این امید که بتوانند اشتراکی بفروشند و بدهیها را صاف کنند. نگاه مقالات هم بیشتر به مسائل مردم و بخصوص نسل جوان است: کار، حقوق کارگر، فقر و ثروت، حکومت و نظام اداری، نظام مالی و توزیع ثروت، خانواده و تنظیم جمعیت، سازمان، کمونیسم، استعمار، وحدت مسلمانان و اشغال فلسطین. مرجع بزرگی مثل آیتالله سیدمحسن حکیم هم تمام قد به دفاع از نشریه برخواسته بود و -حتی با وجود آن همه حساسیت که داشت روی وجوهات- از سهم مبارک امام (ع) اجازه پرداخت بدهیهای نشریه را داد.
امتداد نگاه سیّد را که بگیری و بیایی جوانههای رویش انقلابی و جهادی را در آخرین روزهای منتهی به انقلاب هم پیدا میکنی. چهارشنبه یازدهم بهمنماه ۵۷. در انتهای مسجد دانشگاه تهران اتاق کوچکی است که سیّد جوانی در آن نشسته و با همّت جهادی روزی چند شماره منتشر میکند. صفحات تند تند صفحهآرایی میشوند و به سرعت تکثیر و توزیع میشوند بین مردم. آیتالله سیّدعلی خامنهای چشمهایش را از خستگی به هم میزند امّا قلبش پرشورتر از همیشه میتپد. تپشی که ضربان جهاد است و آهنگ فتح و ظفر در کالبد جانها مینوازد.