هنوز سروصداها در مورد اینکه چرا طلبه باید آستین بالا بزند و برای مردم عملگی کند، نخوابیده بود که استاد با ماژیک مشکی نوشت:
إنَّ أحقَّ النّاسِ بِالخِدمَهِ [۱]
بعد ماژیک سبز را برداشت و عبارت را با کلمه «العالِمُ» تکمیل کرد.
قبل از اینکه توضیحی بدهد، طلبهها دوباره مباحثهشان بالا گرفت که «خدمت» شامل چه مواردیست؟ و آیا بیل زدن هم در آن میگنجد، یا نه؟!
وقتی بحثها آرام شد، استاد گفت: از مهمترین تجربههای تبلیغی من اینه که اگه بهترین منبر و محتوا رو هم آماده کنید، اما کسی نباشه که پای حرفتون بشینه، تبلیغتون گره میخوره… یادتون باشه برای جذب اولیه مخاطب محبت و خدمت بر منطق و استدلال تقدم داره؛ یکی از برکاتِ کار وسط میدون و خادمی خالصانه برای رفع گرفتاری مردم اینه که اونها مشتاقانه به سمتتون میان؛ اونوقته که فرصت عرضه هنرهای تبلیغی و طلبگیتون رو پیدا میکنید…
بذارید خاطرهای از یک دوست مبلّغِ غیرایرانی براتون تعریف کنم: ایشون یه روز تو شهرش با پوستر «خدمات پزشکی رایگان» مواجه میشه که ظاهر اون با پوسترهای بومیشون متفاوت بوده؛ از همراهش در مورد هویت افرادی که قصد ارائه خدمات پزشکی دارند سوال میکنه و این جواب رو میشنوه: اینها اهل کشور ما نیستند، بینشون یهودی و مسیحی هست و حتی ممکنه بعضیاشون بیدین باشند؛ اما هرچی که هستند از شما طلبهها بهترند! چون بدون اینکه حرفی بزنند همهجور خدمتی به ما میکنند؛ اما شما بدون اینکه کاری کنید، فقط حرف میزنید!
این تحلیل کوتاه که جای دوست و دشمن توی اون تغییر کرده بود، بدون هیچ اجباری و فقط با تکیه بر عنصر خدمت، توی ذهن اون شخص، نقش بسته بود…
اَلإنسانُ عَبدُ الإحسانِ[۲]؛ چند لحظه بعد، میان سکوت طلبهها، این سه کلمه هم با رنگ قرمز، روی تابلو جلوهنمایی کرد.