بی حوصله و خسته از قرنطینه صفحه گوشی را بالا و پایین میکردم که پیامکی از طرف آقای کریمی روی گوشی ظاهر شد: سلام مرکز بهداشت نیاز به نیرو دارد و … .
وارد مرکز بهداشت شدم، پس از پوشیدن لباس و رعایت نکات بهداشتی خانم حسینی را داخل راهرو دیدم و توضیحات لازم را برای شروع کار گرفتم ، سپس پشت میز کوچکی که روی آن، یک گوشی تلفن، به همراه لیست تماس و سوالها بود نشستم و کارم را شروع کردم! پس از برقراری اولین تماس، از آقا در مورد علائم کرونا پرسیدم او با آه و ناله پاسخ داد: « همه اینا رو که گفتی دارم، دارم میمیرم هیشکیم خونه نیست خانم، کمکم کنید تو رو خدا ». وضعیت اعلام و آمبولانس با سرعت به محل اعزام شد. بعد متوجه شدم که آقا به مواد صنعتی اعتیاد داشته است و در حالت توهم آن حرف ها را گفته است. در یکی دیگر از تماسها آقایی پاسخ داد: چرا تماس گرفتین، کرونا چیه مریضی کدومه، برام زن پیدا کنید، من زن ندارم زن..!
لیست، به شماره صد رسید، خیلی خوشحال بودم چون با این تماسها خیلی از موارد مشکوک به کرونا شناسایی ، و به سوالهای مردم پاسخ داده میشد.
نزدیک اذان ظهر بود که آخرین تماس را قبل از نمازگرفتم، تا خودم را معرفی کردم و سوال پرسیدم پیرمرد پاسخ داد: به خدا قسم کرونا ندارم، بچههام اشتباهی باهاتون تماس گرفتن میخوان من رو اذیت کنن من کرونا ندارم ….