مناطق محروم و رسیدگی به فقرا دغدغه همیشگی شهید زاهدلویی بود

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جهادگران حوزوی، شهید زاهدلویی از اولین شهدای امنیت در اغتشاشات اخیر است. گفت‌وگو با خانواده این شهید طلبه و دوستانش می تواند به اندازه ای ما را با زندگی این شهید سعید آشنا کند. در ابتدای گفت گو با خانواده شهید زاهدلویی به دیدار پدر می رویم که از داغ فرزند جوانش قامت خم کرده است.

پدر شهید:

خوشحالم که فرزندم در این راه پای گذاشت/ علاقه به دروس حوزوی داشت

پدر شهید زاهدلویی در این گفت‌وگو به موارد متعددی اشاره کرد که به شکل کامل در متن زیر آمده است:

_ مهدی در مدرسه محمود تهرانی، باهنر و شهدا در منطقه نیروگاه (امامزاده سیدمعصوم(ع)) تحصیل کرد.

فرزند من علاقه بسیاری به دروس حوزوی داشت و ما نیز به دلیل علاقه به مسایل دینی مشوق ایشان برای حضور به حوزه بودیم.
فرزندم عضو گروه های جهادی بود و در دوران کرونا فعالیت های زیادی در گروه های جهادی داشت، ولی خیلی در جریان فعالیت های ایشان نبودیم.

در دوران کرونایی به دنبال توزیع ماسک و مواد غذایی و دارو بین مردم بود. البته اخلاص بسیار زیادی داشت و اصلا قبول نمی کرد که کار غیر قانونی انجام دهد. حتی وقتی کسی به او می گفت به خانواده خودتان ماسک بدهید، می گفت پدرم کارگر است و می‌تواند کار کند، ولی باید به کسانی برسیم که در بدترین شرایط زندگی هستند و باید دادرسی داشته باشند.

این شهید در ابتدای کرونا طلبه نبود و به مدرسه می رفت. پسری مودب و منظم و نماز خوان بود و تقید خاصی به اعمال عبادی داشت در منزلمان زمانی که در ایام فاطمیه حلیم می پختیم مراسم زیارت عاشورا را برپا می کرد. علاقه خاصی به مدیحه سرایی برای اهل بیت(ع) داشت و ذاکر با اخلاصی برای اهل بیت بود.
_ مهدی در بسیج شهید باهنر فعالیت داشت. همچنین خادم امامزاده سید معصوم (ع) هم بود. در دهه اول و دوم محرم کمک رسان فعالیت های فرهنگی و مذهبی مسجد و امامزاده بود. در واقع چای ریز امام حسین(ع) بود.

همیشه ما را ترغیب می کرد که در مجالس عزاداری و دعای ندبه و زیارت عاشورا شرکت کنم. همچنین علاقه بسیاری به شهدا و به خصوص شهدای مدافع حرم بود.علاقه خاصی به شهدای افغانستانی و پاکستانی داشت و همیشه بر مزار آنها حضور می یافت و دعا می خواند.
دایی مهدی، پیمانکار بود و آقا مهدی هم گاهی پیش او کار می کرد. زمانی که داییش به کربلا می رفت از ایشان می خواست که برای او دعا کند که شهید بشود. دایی هم می گفت که مگر چقدر سن داری که شهید شوی؟ زمانی که دایی او به کربلا رفت و برگشت آقا مهدی به او گفت که چه دعایی برایم کردی؟ گفت دعا کردم که عاقبت بخیر شوی. چند روز بعد هم به شهادت رسید.
مهدی اهل سوز و گداز بود و در حرم های اهل بیت(ع) همیشه برای خود یک فضایی ایجاد می کرد که بتواند راز و نیازی داشته باشد.
آقا مهدی همچنین خیلی اهل خانواده بود و به کارهای دیگر اعضای خانواده و بچه های کوچک رسیدگی می کرد. دخترم نازنین، هنوز هم سراغ مهدی را می گیرد و می گوید چرا مهدی را از بیمارستان نمی آورید.

این شهید در «روز مادر» به سراغ پیرزن هایی که کسی نداشتند می رفتند و برای آنها هدیه می گرفت. یکی از کارهایی که همیشه انجام می داد به مردم فقیر دست فروش به شکلی کمک می کرد که آنها احساس بدی نداشته باشند.

خبر شهادت
روزی که خبر شهادت را به من دادند از کارخانه تازه به منزل آمده بودم. آن روز که به خانه آدم سراغ مهدی را گرفتم. آن روز پسر عموی ام برای اولین بار به من زنگ زد و گفت که خیابان ها خیلی شلوغ است و اغتشاش است و اجازه ندهید مهدی بیرون بیاید. پس از اینکه تلفن قطع شد برادر خانمم درب منزل را زد و گفت که شماره کارت مهدی را بفرستید یک مقدار به حساب او بریزم. در آن لحظه شک کردم که یک اتفاقی افتاده است. وقتی از برادر خانمم سوال پرسیدم گفت که مهدی در خیابان امینی بیات با چاقو مجروح شده. وقتی به بیمارستان شهید بهشتی رفتم فرزندم را دیدم و گفت که «هیچیم نیست و نگران نباشید». بیست دقیقه بعدهم به اتاق عمل رفت و عمل ایشان نیز چهار ساعت و نیم طول کشید و تا ده روز نیز در بیمارستان شهید بهشتی بود و بعد به بیمارستان بقیه الله رفت. روز آخر هم به من زنگ زدن که گفتند بیاید که مهدی یک عمل دیگر هم دارد و باید برای عمل دیگر رضایت بدهید. بنده هم از کارخانه آمدم. آنچه ناپیدا بود آنکه برادر خانمم به تهران زنگ زده بود و اطلاع یافت که مهدی شهید شده است. در آن زمان داماد ما هم از کرج به تهران رفته بود تا به مهدی سربزند که گفتند که مهدی شهید شده است. از همان تهران با من تماس گرفت و به من اطلاع داد که مهدی شهید شد که در آن لحظه ناخودآگاه گوشی را پرت کردم از شدت ناراحتی.

پیامی برای جوانانی که به خیابان ها آمدند
پیام به جوانانی که امروزه در خیابان ها هستند آن است که وطن خودشان را به یک مشت دلار خارجی ها نفروشند. کسی که برای چند دلار کشورش را بفروشد یک انسان بی غیرت و وطن فروش است. پولی که برای آن اغتشاش می کنند و جوان مردم را می‌کشند و منزل و مغازه مردم را تخریب می کنند.


پیام آخر پدر

بنده کارگر کارخانه هستم و حقوق بسیار کمی می گیرم که در این شرایط اقتصادی اصلا پولی نیست. ولی بنده اگر نان خشک و خالی هم بخورم هیچ وقت از این انقلاب سر بر نمی گردانم و هیچ وقت کشورم را نمی فروشم.

بنده یک شیعه دوازده امامی هستم و اسلام را دوست دارم و می خواهم کشورم رشد کنم. گرسنگی می کشم، ولی اجازه نمی دهم که کوچکترین توهین و مشکلی برای کشور و انقلاب ایجاد شود. قطعا برادر کوچک مهدی هم در همین مسیر رشد خواهد کرد و یار رهبری خواهد شد. همه ما باید حافظ و نگهدار این انقلاب باشیم. همه ما باید یار رهبری باشیم.

کشور ما به این سادگی به ما نرسیده است. خون های بسیاری برای پیروزی این انقلاب و کشور فدا شده است و نباید به این راحتی از این خون ها بگذریم. نباید کشورمان را به خاطر هیچ سرمایه ای مثل پول و…. بفروشیم. مشکلات اقتصادی برای همه هستند ولی نباید کشور را بفروشیم.

چند اراذل و اوباش در کشور راه افتاده اند و فکر میکنند که چه خبر است؟ هنوز جوانان با غیرتی مثل بچه های ما هستند که نفس آنها را ببرند. همه م منتظر اشاره رهبری و یا رئیس جمهور یا بزرگان کشور هستیم که این مسیر را حفظ کنیم و اجازه ندهیم که آنها بر ما پیروز و غالب شوند. ما در سوریه توانستیم داعش را از بین ببریم. این ها که چیزی نیستند.

بنده کارگر کارخانه مواد غذایی کار می کردم و وقتی به خانه می آمدم همیشه خسته بودم. هر وقت به منزل می آمدم از جا بلند می شد و دست من را می بوسید. این همه حجب و حیا و خوبی را واقعا در حد اعلی در خود داشت و واقعا همه شیفته اخلاق و مرام ایشان بودند.

حجب و حیای مهدی زبانزد بود. عموهای مهدی خیلی شوخ هستند ولی هیچ وقت اهل جواب دادن نبود و همیشه حجب و حیا به خرج می داد.

مهدی در روابطش یک خط قرمز داشت وآن هم نظام و رهبری بود. با اینکه همیشه اهل قانع کردن بسیاری از افرادی بود که با وی در مسایل سیاسی بحث می کردند، ولی همیشه به این خط قرمز ایشان توجه می کردند. امروز بسیاری به این نتیجه رسیدند که حرف های مهدی چقدر درست بوده است.

مهدی طرفدار بسیار سرسخت رهبر معظم انقلاب بود. در انتخابات قبلی هم سعی می کرد که با رویکرد نگاه رهبری به تبیین مسایل بپردازد.

توصیه آخرم به جوانان این است که گول این شیطان صفت ها را نخورید زیرا آنها می خواهند کشور ما را تصاحب کنند و با کینه ای که از ما دارند اگر به ما برسند به هیچ کس رحم نمی کنند و همه چیز را ویران می کنند. قطعا اگر دست آنها به ما برسند از سوریه بدتر خواهیم شد.

 

مادر شهید زاهدلویی:

پسرم آرزویی جز شهادت نداشت

پس از پدر به سراغ مادر شهید رفتیم که او نیز مثل پدر از خوبی های پسر رعنایش گفت:

مهدی پسر خودساخته ای بود. همیشه با برادر کوچک خود مهربان بود و بسیار کمک حال من بود.

هر وقت هیئت می رفتم مهدی را با خود می بردم و به همین دلیل علاقه خاصی به هیئت داشت. مهدی همیشه ما را به دعا وهیئت و مراسم مذهبی دعوت می کرد و هر وقت برنامه ای بود ما را دعوت می کرد که به هیئت و مسجد برویم. بسیاری از اوقات با هم به مراسم مذهبی می رفتیم.

مهدی در نذری حیات منزلمان مداحی می کرد و دعاهای مذهبی می خواند.

مهدی خیلی پسر پرشوری بود. بسیار علاقه به تحرک داشت و علاقه خاصی به دویدن داشت.

عموی بنده طلبه هست و پدر من هم بسیجی بود و فرمانده پایگاه. مهدی می گفت من سعی میکنم راه پدربزرگم را ادامه بدهم و به همین دلیل علاقه خاصی به بسیج داشت. ما اهل ماه نشان زنجان هستیم. در آنجا یک پایگاه بسیج داشتیم و پدر من در همان جا آموزش اسلحه و آموزش های نظامی می داد. روستای ما روستای بسیجی ها است و در همین روستا ۷ شهید داریم.

مهدی سال گذشته تلاش کرد که به اربعین برود، ولی سال گذشته نتوانست به دلیل مشکل سربازی اش به کربلا برود. امسال هم نرفت و نتوانست به کربلا برود و به همین دلیل امسال به دایی شان سفارش کرد که دعا کنید من شهید شوم. حیف شد که مهدی توفیق نشد به کربلا برود. با اینکه علاقه بسیاری برای زیارت کربلا داشت متأسفانه این قسمت ایشان نشد.

مهدی و حوزه

مادر مهدی در خصوص نحوه حضور او در حوزه و همچنین برنامه های مذهبی تشریح کرد:

مهدی طلبه مدرسه علمیه امام محمد باقر(ع) نیروگاه شد و مدت زمان زیادی هم نبود که به این مدرسه می رفت. مهدی همیشه به ما احترام می گذاشت و وقتی که به حوزه رفت اخلاق او بهتر از قبل هم شد و ما خوشحال شدیم که به حوزه رفته است.

مهدی در دو ماهه محرم و صفر همیشه در امامزاده سید معصوم در مراسمات عزاداری شرکت می کرد و به قول معروف روی پایش بند نبود و همیشه به دنبال برپایی عزاداری و مراسمات بود.

 

روز وداع

روز آخر برای فعالیت در سنگرسازی های هفته دفاع مقدس رفت و به من گفت که ساعت ۵ می آیم. من هم به خانه خواهرم رفتم و بعد هم خبر های بعد را شنیدیم. عکسی از سنگرسازی مهدی هم در خانه ما وجود دارد که متعلق به همان روزی است که ایشان شهید شد.

قبل از اینکه به اتاق عمل رفت و دیگر برنگشت به من گفت مادر نگران من نباش خوب می شوم. هیچ کس نمی دانست که چه می شود. واقعا خبر نداشتیم. اگر می دانستیم خیلی بیشتر با او حرف می زدم.

در آن روز که مهدی ضربه خورد. پسر عموی همسرم به من زنگ زد و گفت مواظب مهدی باشید در این روزهای شلوغ. می خواست ببیند که ما از این مسئله خبر داریم یا خیر؟ به همین دلیل دل ما شور افتاد. همسرم به من گفت که مشکلی پیش نیامده است، ولی وقتی برادرم به من زنگ زد از ما شماره کارت مهدی را برای واریز پول خواست و بعد که از او پرس و جو کردیم که چه شده است،گفت که چیزی نشده است و به دنده هایش سنگ خورده است.

روز شهادت نیز جلسه کمیسیون پزشکی بود که به ما گفتند که حال مهدی خوب است و اگر به تهران انتقال دهیم بهتر است. بعداز آن نیز رضایت دادیم که مهدی را به تهران ببرند، ولی متاسفانه وقتی به تهران رفت. ساعت هشت صبح بود که به بیمارستان زنگ زدم یک خانمی پشت خط بود که دو سه بار به من گفت که اشتباه گرفتی. بعد هم به برادرم زنگ زدم و گفتم چرا اینگونه شده است؟

سپس به برادرم زنگ زدم و او هم گفت که چیزی نیست صبر کنید به خانه تان بیایم. بعداصرار کردم که چه شده است؟ او هم گفت که کمی حالش بد شده است. ولی من که متوجه شدم چه شده است و گوشی تلفن را به زمین گذاشتم چون مطمئن بودم شهید شده است.

دختر کوچکم هنوز این مسئله را باور نکرده است و همه روزه برای مهدی اشک می ریزد و می گوید که «مهدی می آید».

برای ختمی که پدر همسرم در روستای زنجان برگزار کرده بود نازنین گفت که به داداشم بگو بریم چون نمی شود بریم مهدی نباشد. ای کاش من با مهدی بودم و وقتی کسی که او را می زد من هم او را می زدم.

نازنین می گفت ای کاش من را جای مهدی می بردند. اگر مهدی نباشد دیگر مهدی نداریم ولی اگر من بروم باز مهدی هست.

عکس مهدی را هرشب می بوسد و روی سینه می گذارد و می خوابد.

مهدی خیلی انسان نیکوکاری بودی و همیشه سعی می کرد به دیگران محبت کند. روز مادر به یکی از خانم های مسنی که فرزندانش در کنارش نبودند سر زد و برای او شیرینی خرید و به او تبریک گفت. همیشه سعی میکرد که این موقع ها به یاد همه مردم و مستمندان باشد.

وقتی به امامزاده شاه ابراهیم(ع) می رفت و نذری می دادند نذری ها را می گرفت و به مناطقی ممحروم قم می رفت و غذا را بین مردم و کودکان تقسیم می کرد. همیشه می گفت که شما خبر ندارید که چه افرادی با نداری خود می سازند و باید به آنها برسیم.

به پیشواز محرم می رفت و پیراهن مشکی می پوشید و سعی می کرد همه زندگی اش رنگ امام حسین(ع) بگیرد. علاقه خاصی به حاج قاسم داشت و به یاد دارم روز تشییع پیکر حاج قاسم با بنده به مراسم رفت و تمام تلاش خود را مصرف کرد که زیر تابوت حاج قاسم قرار گیرد.

مهدی پس از خداحافظی با بچه های مدرسه به محل شهادت خود رفت. همیشه هم به خانواده هایی که در امامزاده سید معصوم(ع) حضور می یافتند می گفت که مواظب بچه هایتان باشید و اجازه ندهید به میدان امینی بیات بروند چون درگیری است و آنجا ممکن است درگیری هایی رخ دهد. در آخر هم خودش در همان جا به شهادت رسید.

مهدی اهل آهنگ و این مسایل نبود و همیشه در گوشی تلفنش مداحی و ذکر اهل بیت(ع) بود. ایشان علاقه بسیاری به امام زمان(عج) داشت.

 

از پسرم می خواهم شفاعتم کند

هر وقت به سر خاک پسرم می روم از مهدی می خواهم که شفاعتم کنم و برای همه جوان ها دعا کند که از راه خلاف باز ایستد. گوشی مهدی رمز دار نبود و همیشه گوشی مهدی وسط خانه بود و همه به گوشی مهدی دسترسی داشتند.

 

علی اصغربرادر ۱۳ ساله شهید مهدی

پس از مادر به سراغ علی اصغر برادر کوچک و البته هم بازی مهدی در رشته فوتسال رفتیم. او هم در این باره به ما گفت:

مهدی برادرم خیلی اهل هیئت و مسایل مذهبی بود. مهدی افتخار خانواده ما بود و امروز همه همکلاسی های من این را می گویند.

من هم مثل مهدی بسیجی هستم و کارت من را هم برادرم به من داد. روزی که مهدی را به بیمارستان می بردند کارت بسیج من را از وسایلش پیدا کردم چون می خواست آن را به من بدهد.

مهدی همیشه حواسش به من بود. همیشه به من می گفت علی اصغر همیشه درس هایت را آماده کن و مواظب دروست باش. مهدی همیشه مواظب بود که من درس بخوانم و یا کلاس هایی مثل کلاس قرآن بروم. مهدی همیشه من رابه این گونه کلاس ها می برد.

مهدی فوتسالیست بود و من را هم با خود می برد. علاقه خاصی به ورزش داشت و سعی می کرد که من را هم با خود ببرد.

روزی که شهید سلیمانی به شهادت رسیدند خبر را از مهدی شنیدم که بسیار ناراحت بود. همیشه به من میگفت که سعی کن الگوی تو حاج قاسم باشد. علاقه خاصی به حاج قاسم داشت و همیشه گریه می کرد و به یاد ایشان بود. همیشه به من میگفت که مواظب باش کاری نکنی که حاج قاسم را ناراحت کنی.

خانم خسروی، خاله مهدی:

مهدی در حجب و حیا و انسانیت کم نظیر بود

خاله مهدی هم در گفتگو با ما به ذکر خصوصیات این شهید پرداخت و گفت:

مهدی پسر بسیار خوب و صمیمی بود. حتی وقتی لباسی می خرید لباس هایش را برای پسند نهایی به من نشان می داد. با اینکه با من محرم بود بسیار با حجب و حیا بود و فقط در اعیاد و یا پس از زیارت فقط به من دست می داد و می گفت خجالت می کشدم روبروسی کنم با خانم های محرم فامیل.

من دختری نابینا دارم و فقط هم از دست من غذا می خورد، ولی از دست مهدی همیشه غذا می خورد چون مهدی به حدی با محبت بود که دختر خاله کوچکش فقط با او در کنار مادرش راحت بود. همیشه به پسرم هم سفارش می کرد که هیچ وقت دعوا نکند و با کسی درگیر نشود و ناسزا نگوید. همیشه از ما می خواست که برای شهید شدنش دعا کنیم. این جوان همیشه با محبت و حیا و با احترام بود و هرچه در این خصوص بگوییم کم است. او در این سن به دنبال شهادت بود چون از خوبی و اخلاص هیچ کم نداشت.

مهدی همیشه اهل رفت و آمد با فامیل بود. وقتی به خانه شان می آمدیم اصرار می کرد که در خانه حضور داشته باشیم. وقتی او را در خانه می دیدیم همیشه به حالات او توجه می کردم و مشاهده می کردم که همیشه اهل قرآن و ادعیه بود. در حضور خانواده هم بسیار اهل حیا بود و هیچ وقت به خانم های نامحرم نگاه نمی کرد. همیشه با ما توجه می کرد و اجازه نمی داد کاری را تنها انجام دهیم. همیشه یار و یاورخانواده بود و خیلی از کارهای ما را انجام می داد.

مهدی به عکس و عکاسی خیلی علاقه داشت. البته همیشه کم رو و خجالتی بود و از خود هیچ نمی گفت. تنها چیزی که از زندگی و ذهنیت شخصی او می دانستیم این بود که عاشق شهادت بود.

حرف آخر با مردم

امروز از جوان ها می خواهیم که تحت تاثیر حرف های دیگران قرار نگیرند و شرایط را از این که هست بدتر نکنند. زیرا ممکن است ما چیزی متوجه شویم ولی اشتباه باشد، ولی اگر قرار به نشر باشد، قطعا آثار بدی خواهد گذاشت.

 

حجت الاسلام حجازی، مدیر مدرسه علمیه امام باقر(ع):

شهید زاهدلویی بسیار منظم و درس خوان و ولایی بود

در ادامه به سراغ حجت الاسلام والمسلمین حجازی مدیر مدرسه علمیه امام محمد باقر (ع) قم رفتیم. وی نیز در رثای این شهید سعید گفت:

شهید مهدی زاهدلویی از جوانان عزیز ولایی و مذهبی بودکه در سال ۱۳۸۱ در یکی از شهرهای اطراف زنجان در یک خانواده بسیار مذهبی در آخر دی ماه ۸۱ متول شد و در سال ۱۴۰۱ وارد حوزه شد. ایشان دوره میثاق رادر مدرسه امام محمد باقر(ع) گذارند و در اول سال تحصلی طلبه رسمی مدرسه شدند و در دهم مهرماه که به شهادت رسید در حجره شان با حضور ۱۸ نفر از طلاب پایه اول در مدرسه بود.

این شهید شخصیتی بسیار منظم و با نشاط بود. همیشه سر کلاس های درس حضور می یافت و ابهاماتی که داشت را در همان کلاس می پرسید. بنده سه جلسه درسی با ایشان داشتم که خلق و خوی طلبگی کاملا در ایشان مشاهده می شد.

شیر پاک و نان حلالی که ایشان را تربیت کرده بود، خلق و خوی یک طلبه کامل را شکل داده بود. خداوند چنین لیاقتی به ایشان داد که ره صد ساله را این گونه پیمود و به اسوه جوانان مبدل شد.

یکی از برتری های حوزه علمیه بر مراکز علمی آن است که در این جا بحث تهذیب و تربیت بر علم ارجحیت دارد. خوشبختانه حوزه در این بحث از همان ابتدا، مباحث را پیش روی طلاب می آورد و طلاب جوان مباحث درسی خود را با کلام قرآن و اهل بیت(ع) آشنا می کند. طلبه جوان حوزوی از روز اول نور قرآن و اهل بیت(ع) و مبانی تربیتی را پیش روی خود دارد.

تمام مباحثی که در حوزه تدریس می شود، همراه با قال الباقر(ع) و قال الصادق(ع) است. اینکه می بینیم که شهدای طلبه در جنگ تحمیلی و در عرصه های دیگر چون دفاع از حرم و امنیت کشور پیشتاز هستند به همین دلیل است که در حوزه از روز اول خود را برای ادای دین به این فرهنگ ناب اهل بیت(ع) آماده می کنند.

شهید زاهدلویی از پانزده سالگی برای خدمت به جامعه خادم امامزاده سید معصوم(ع) می شود. در ادامه و در بیست سالگی برای رسیدن به سعادت در دنیا و آخرت اقدام می کند و این امر را با مشاوره های مختلف انتخاب کند.

وقتی کسی گوش به فرمان امر به ولایت و رهبری باشد این چنین گلچین می شود. از همین روی است که این طلبه جوان و بسیجی ما از پانزده سالگی قدم در این راه گذاشته است و به این سبک زیبا در درگاه الهی پذیرفته شد.

همان شبی که ایشان زخمی شدند طلاب به استحضار بنده رساندند و همان شب هم به خانواده ایشان تماس گرفتم. تمام طلاب پایه یک که هم دوره ایشان بودند همان شب منزل ایشان رفتندو بنده هم با طلاب به خانه ایشان رفتند. طلاب به همراه کارکنان و اساتید و مشاوران به خانه ایشان رفتند و دوستانش به شدت گریه می کردند.

نکته جالب این بود که پدر ایشان می گفتند که فرزند من به ندای حضرت آقا لبیک گفتند و خرسند بودند که فرزندشان در این زمینه به شهادت رسیده است.

برخی از طلاب که در امور جهادی بودند غبطه می خوردند و می گفتند که خوشا به سعادت ایشان که به شهادت رسیدند.

مراسم ختمی هم برای او گرفته شد که مجلس ختم با شکوهی بود. حجره شهید نیز در مدرسه به نام ایشان نام نهاده شد و طلاب مراسم بزرگداشتی نیز در این خصوص برگزار کردند.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *