ابراهیم شهریاری همرزم قدیمی سردار دلها میگوید: اگر سردار بعد از زلزله سال ۸۲ به اتفاق بچههایی که در دوران دفاع مقدس در رکابش بودند، در بم مستقر نمیشد، قطعاً تلفات آن زلزله چندین برابر میشد. سردار در بم کارهای بزرگی کرد؛ اولاً شرایط بحرانی منطقه را مدیریت کرد. دوماً به سراسر کشور فراخوان زد و امکانات و کمکها را به بم سرازیر کرد.
بم برای حاجی، جایگاه ویژهای داشت چون قبلاً با تیپ مستقر در این شهر خدمت کرده بود و با مردمش انس داشت. همرزم و یار قدیمی حاج قاسم، حرف آخر را همان اول میزند. بعد، برای روایت دیدههایش از نقش سردار در مدیریت فاجعه زلزله بم، ۲۰ سال به عقب برمیگردد و میگوید: حاج قاسم جزء اولین مسؤولانی بود که بعد از زلزله به بم آمد و با استفاده از ظرفیتهای نیروی هوایی و زمینی سپاه و همرزمانی که همیشه در کنارش بودند، آن بحران را مدیریت کرد.
وقتی سردار به بم رسید، همهچیز به هم ریخته بود و شدت تخریبها به حدی بود که هیچکس نمیتوانست اوضاع را مدیریت کند. اما حاج قاسم آمد و با همان مدیریت جهادیاش و ارتباطاتی که در کرمان داشت، اوضاع را به دست گرفت. خبر که به بچههای لشکر حاجی در دفاع مقدس و دیگر رزمندههای آن دوران رسید، آنها هم خودشان را به سرعت به بم رساندند و شروع به خدمترسانی کردند. درواقع میتوان گفت نجاتدهنده ۵۰ درصد مردم مجروح زیر آوار مانده بم، حاج قاسم و نیروهایش بودند.
حاجی چند ساعت بعد از زلزله در بم حاضر بود. زلزله که در ساعت ۵ صبح اتفاق افتاده بود، حاجی قبل از ساعت ۱۰ صبح در فرودگاه بم بود؛ وقتی که هنوز نه وزیر و استاندار و نه هیچ مسؤول دیگری به آنجا نرفته بود.
جالب است بدانید در آن مقطع، حاج قاسم در مأموریت خارج از کشور بود و در بازگشت به کشور، به محض اینکه در فرودگاه تهران از ماجرای زلزله بم باخبر شد، خودش را به این منطقه بحرانزده رساند. هیچکس دیگر غیر از حاج قاسم این کار را نمیکرد.
اصلاً فرودگاه بم تخریب شده بود، برق نداشت، برج مراقبت عملاً از کار افتاده بود و هیچ پرندهای اجازه و امکان فرود در آن نداشت. اما حاج قاسم این کار را انجام داد و در فرودگاه بحرانزده بم نشست و همان حضور حاجی در آن شرایط، ورق را برگرداند و باعث شد فرودگاه بم راه بیفتد و عملیات امدادرسانی به زلزلهزدگان سرعت بگیرد. اولین جایی که حاج قاسم مستقر شد همان فرودگاه بود و عملیات کمکرسانی را از همانجا هدایت میکرد.
حاج قاسم وقتی به بم رسید و مردم را در آن وضعیت دید و از تعداد فوتیها باخبر شد، خیلی غصهدار شد. از همه بدتر، حاجی وقتی در جریان وضعیت بحرانی شهر قرار گرفت، خیلی از دست مسؤولان بیعمل و بیتدبیر ناراحت و عصبانی شد. خوب یادم است حتی به خاطر مردم با وزیر مرتبط با ماجرا، درگیری لفظی پیدا کرد. من خودم شاهد تماس تلفنی حاج قاسم با وزیر بودم. با ناراحتی به او گفت: «نشستی در تهران و دستور میدهی؟! بلند شو بیا بم، ببین چه خبر است…
استاندار کرمان را هم که ازدوستان قدیمیاش بود، همینطور توبیخ و سرزنش کرد. استاندار وقتی فهمید حاج قاسم از تهران خودش را زودتر از او به بم رسانده، خجالت کشید. واقعیت این است که در آن شرایط سخت و بحرانی، این حاج قاسم بود که اضاع مناطق زلزلهزده را مدیریت و همه را به خط کرد و برای کمک به بم کشاند؛ چون دلش برای مردم میسوخت.
سردار در بم زلزلهزده چند کار فوقالعاده بزرگ انجام داد؛ اولاً شرایط بحرانی منطقه و کمک به مصدومان را مدیریت کرد. دوماً به سراسر کشور فراخوان زد و امکانات و کمکها را به بم سرازیر کرد. اما این، کار سادهای نبود و اصلاً در شهری که با زلزله زیر و رو شده بود، شرایط لازم برای دریافت کمکهای ارسالی فراهم نبود. تدبیر حاج قاسم، این مشکل را هم رفع کرد. اولین کاری که حاجی به محض استقرار در فرودگاه بم انجام داد، این بود که با هماهنگی شهید حاج احمد کاظمی، ترتیبی داد که نیروی هوایی سپاه با امکاناتش به بم ورود کند و امدادرسانی به مردم آسیبدیده تسریع شود. اما حجم فاجعه آنقدر بزرگ بود که یک تصمیم متفاوت و بزرگ میخواست.
حاج قاسم تصمیم گرفت یک فروند هواپیمای ایرباس را در فرودگاه بم بنشاند! شاید بپرسید چرا ایرباس؟ چون این هواپیمای پهنپیکر، هم ظرفیت بسیار بالایی برای حمل کمکهای ارسالی به بم داشت و هم میتوانست در هر پرواز چیزی حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ مجروح را از آنجا به شهرهای اطراف منتقل کند.
اما یک مشکل وجود داشت؛ تمام خلبانان، اصحاب فن و متخصصانی که از تهران و نقاط دیگر آمده بودند، میگفتند: چنین چیزی امکان ندارد. باند کمعرض فرودگاه بم، اجازه فرود به هواپیمای ایرباس نمیدهد. اما حاج قاسم با مسئولیت خودش، این تصمیم را عملی کرد و ایرباس را در فرودگاه بم نشاند. ولی نشستن هواپیمای غولپیکر در فرودگاه بم بعد از هزار نگرانی و اما و اگر هم، پایان کار نبود. ایرباس در باند فرودگاه نشست اما امکان دسترسی به داخل آن وجود نداشت…
چون هواپیمای بزرگ و پهنپیکر ایرباس، یک پلکان مخصوص خودش دارد و پلکان موجود در فرودگاه بم برای آن، کوچک و کوتاه بود. همه مانده بودند چه باید بکنند. فاصله یک متر تا یک و نیم متری میان پلکان تا در هواپیما، عملاً آن را بیاستفاده کرده بود. اما برای حاج قاسم که بنبست وجود نداشت. یک اشاره حاجی کافی بود تا نیروهایش، یعنی همان رزمندگانی که در دوران دفاع مقدس برای رفتن روی میدان مین از هم سبقت میگرفتند، باز هم داوطلبانه به میدان بیایند.
همینقدر برایتان بگویم که در یک چشم بر هم زدن، یاران حاج قاسم از پلکان موجود بالا رفتند و در فضای خالی تا دربِ هواپیمای ایرباس، پشتبهپشت هم به صورت پله نشستند. یعنی حاجی برای رفع آن مشکل، تدبیری اندیشید که هیچکس فکرش را نمیکرد. او از نیروی انسانی کمک گرفت که همیشه برای جانفشانی برای مردم آماده بودند.
صحنه خاصی بود. امدادگرانی که برای کمک به زلزلهزدگان آمده بودند، از هواپیما بیرون آمدند، پا روی بدنهای این بچهها گذاشتند و پایین رفتند! از آن طرف هم، مصدومان زلزله را به همین ترتیب با عبور از این پلکان انسانی داخل هواپیما بردند…
یکی از برنامههای ثابت حاج قاسم، حضور در میان مردم زلزلهزده بود. حاجی با مردم کرمان ارتباط نزدیک داشت. سالها در سمت فرماندهی سپاه جنوب شرق در کرمان خدمت کرده بود و مردم کاملاً ایشان را میشناختند. همین که مردم در آن شرایط سخت حاجی را در کنار خودشان دیدند، دردها و مشکلاشان را فراموش کردند. با حضور حاج قاسم، دلشان قرص شد که نجات پیدا میکنند و دلگرم و امیدوار شدند که بم دوباره میتواند برگردد به روز اولش. البته این حس رضایت، دوجانبه بود. حاج قاسم هم میگفت: اگر من بعد از دوران دفاع مقدس، خدمتی انجام داده باشم که برایم رضایتبخش و لذتبخش بوده باشد، همین موارد کمکرسانی به مردم بوده.
حاج قاسم میتوانست در دفتر کارش در تهران بنشیند و اصلاً در شهر زلزلهزده بم حاضر نشود و فقط اخبار زلزله را دنبال کند. چون هیچ وظیفهای در این زمینه نداشت، هیچکس دستوری به او نداده بود و اگر نمیرفت هم، هیچکس از او ایراد نمیگرفت. اما خودش احساس وظیفه کرد که وارد میدان شود و باری از روی دوش مردم مصیبتزده بردارد.
اینکه حاج قاسم میشود سردار دلها، همین است که خودش میرفت وسط ماجرا. فرماندهی نبود که در دفترش بنشیند و نیروهایش را از راه دور مدیریت کند. این یکی از خصلتهای ویژه حاجی بود؛ چه در دوران دفاع مقدس، چه بعد از آن در مسؤولیتهای مختلف. هیچکدام از ما به یاد نداریم یکبار حاجی به نیرویی گفته باشد: «برو! من پشت سرت میآیم.» بلکه خودش میرفت در منطقه موردنظر مستقر میشد، بعد فراخوان میزد نیروهایش بیایند. حتی نیروی سرباز وظیفهای که باید در منطقه حضور پیدا میکرد، حاج قاسم احساس تکلیف میکرد قبل از او به منطقه برود. حاجی، شجاعت و غیرت و خدمت به مردم را اینطوری به ما یاد داد.